ترجمه مقاله

سبک بار

لغت‌نامه دهخدا

سبک بار. [ س َ ب ُ ] (ص مرکب ) فارغ بال . (برهان ) (آنندراج ). آسوده . راحت :
شدم سیر از این لشکر و تاج و تخت
سبکبار گشتیم و بستیم رخت .

فردوسی .


آنچه دفع طبیعت بود از آن هیچ مضرتی پدید نیاید نه در تن و نه در قوتها بلکه تن آسوده وسبکبار شود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
سبکبار زادم گران چون شوم
چنان کآمدم به که بیرون شوم .

نظامی .


جهان سرای غرور است و دیو نفس هوا
عفی اللَّه آنکه سبکبار و بیگناه تر است .

سعدی .


مرد درویش که بار ستم فاقه کشد
بدر مرگ همانا که سبکبار آید.

سعدی (گلستان ).


|| مقابل گران بار :
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها.

حافظ.


|| مجازاً، بمعنی مجرد و فارغ از علایق دنیوی :
در شاهراه جاه بزرگی خطر بسیست
آن به کزین گریوه سبکبار بگذری .

حافظ.


از زبان سوسن آزاده ام آمد بگوش
کاندرین دیر کهن کار سبکباران خوش است .

حافظ.


|| نادان ، در مقابل دانا :
دو عاقل را نباشد کین و پیکار
نه دانا خود ستیزد با سبکبار.

سعدی (گلستان ).


|| سبک وزن . (ناظم الاطباء). مقابل سنگین وزن : خود [ غازی ] باستاد تا جمله ٔ غلامان برنشستند و استران سبکبار کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 232). || آماده جهت رفتن و برخاستن . (ناظم الاطباء). || کسی را گویند که پیوسته شادی کند و خوشحال و صاحب انتعاش باشد. (برهان ). || آزاد از شغل و کار. (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله