سبک روح
لغتنامه دهخدا
سبک روح . [ س َ ب ُ ] (ص مرکب ) کنایه از مردم ظریف . (برهان ) (مهذب الاسماء) (رشیدی ) (آنندراج ). مرد لطیف و ظریف . (غیاث ). آنکه جسم او در لطافت مثل روح شده باشد و در طیر و سیر مانند روح بود. (آنندراج ) :
چو ریگست تیره گرانسایه نادان
چو آبی است روشن سبکروح دانا.
گرانسایه زیر سبک روح بهتر
چو سنگ سیه زیر آب مصفا.
غلام آن سبکروحم که سر بر من گران دارد
جوابش تلخ و پنداری شکر زیر زبان دارد.
آن بار که گردون نکشد یار سبکروح
گر بر دل عاشق بنهد بار نباشد.
بنوش می که سبکروحی و لطیف اندام
علی الخصوص در آن دم که سر گران داری .
آن سبکروحم که میگیرم جهان را در بغل
هم چو خون گرمی که گیرد آشنا را در بغل .
|| تیزدل . زیرک : عُلامی ّ؛ سبکروح تیزفهم . (منتهی الارب ) :
هر زمان تازه یکی دوست درآید ز درم
هم سبکروح بفضل و هم سبکروی بجاه .
|| خندان و شکفته . (برهان ) (آنندراج ): هَش ّ، مرد شادمان و تازه روی و سبکروح . (منتهی الارب ) :
بگاه صلح سبک روی تر ز حلم شجاع
بروز حرب گرانمایه تر زخشم حلیم .
|| بی تعلق و تکلف . بی کبر و عناد. (برهان ) (غیاث ) (آنندراج ). || مقابل گران جان . (انجمن آرا). || مرد سبکرفتار و چست و چالاک در هر کار. (غیاث ). چست . (منتهی الارب ) :
باد سبکروح بود در طواف
خود تو گران جان تری از کوه قاف .
چو ریگست تیره گرانسایه نادان
چو آبی است روشن سبکروح دانا.
خاقانی .
گرانسایه زیر سبک روح بهتر
چو سنگ سیه زیر آب مصفا.
خاقانی .
غلام آن سبکروحم که سر بر من گران دارد
جوابش تلخ و پنداری شکر زیر زبان دارد.
سعدی (طیبات ).
آن بار که گردون نکشد یار سبکروح
گر بر دل عاشق بنهد بار نباشد.
سعدی (طیبات ).
بنوش می که سبکروحی و لطیف اندام
علی الخصوص در آن دم که سر گران داری .
حافظ.
آن سبکروحم که میگیرم جهان را در بغل
هم چو خون گرمی که گیرد آشنا را در بغل .
آقارضی (از آنندراج ).
|| تیزدل . زیرک : عُلامی ّ؛ سبکروح تیزفهم . (منتهی الارب ) :
هر زمان تازه یکی دوست درآید ز درم
هم سبکروح بفضل و هم سبکروی بجاه .
فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 359).
|| خندان و شکفته . (برهان ) (آنندراج ): هَش ّ، مرد شادمان و تازه روی و سبکروح . (منتهی الارب ) :
بگاه صلح سبک روی تر ز حلم شجاع
بروز حرب گرانمایه تر زخشم حلیم .
ابوالفرج رونی .
|| بی تعلق و تکلف . بی کبر و عناد. (برهان ) (غیاث ) (آنندراج ). || مقابل گران جان . (انجمن آرا). || مرد سبکرفتار و چست و چالاک در هر کار. (غیاث ). چست . (منتهی الارب ) :
باد سبکروح بود در طواف
خود تو گران جان تری از کوه قاف .
نظامی .