ترجمه مقاله

سبیکه

لغت‌نامه دهخدا

سبیکه . [ س َ ک َ / ک ِ ] (از ع ، اِ) پاره ٔ نقره و مانند آن گداخته . ج ، سبائک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). زر و سیم گداخته . (دهار) (مهذب الاسماء). شوشه ٔ سیم . شمش نقره :
عناب و سیم اگر نَبُوَدْمان روا بود
عناب بر سبیکه ٔ سیمین او بس است .

ابوالمؤید بلخی .


پدید شد ز فلک مهر چون سبیکه ٔ زر
که هیچ تجربه نتواند آن عیار گرفت .

مسعودسعد.


از آن سبیکه ٔ زر کآفتاب گویندش
زند ستامی کان را ستارگان خوانند.

مسعودسعد.


و زر به شوشه ها و سبیکه ها میکردند. (مجمل التواریخ ).
سبیکه فروریخت در نای تنگ
برآمدزر سرخ یاقوت رنگ .

نظامی .


ترجمه مقاله