ستاره زدن
لغتنامه دهخدا
ستاره زدن . [ س ِ رَ / رِ زَ دَ ] (مص مرکب ) قبه و خیمه و خرگاه برپای کردن . (آنندراج ) : بر سر رستم ستاره زده بودند که او را سایه همی داشت ، باد برآمد و آن سایه بان بر آن افکند. (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ).
یکی خیمه ٔ پرنیان ساخته
ستاره زده جای پرداخته .
دهی دید خوش دل بدو رام کرد
ستاره زد آنجا و آرام کرد.
فلک فزون شود ار لشکرش ستاره زنند
زمین کم آید اگر دامن خیام کشند.
و رجوع به ستاره شود.
یکی خیمه ٔ پرنیان ساخته
ستاره زده جای پرداخته .
فردوسی .
دهی دید خوش دل بدو رام کرد
ستاره زد آنجا و آرام کرد.
اسدی .
فلک فزون شود ار لشکرش ستاره زنند
زمین کم آید اگر دامن خیام کشند.
ابورجائی غزنوی (از آنندراج ).
و رجوع به ستاره شود.