ترجمه مقاله

ستاغ

لغت‌نامه دهخدا

ستاغ . [ س ِ ] (اِ) کره ٔ اسب شیرخواره . و کره اسبی را نیز گویند که هنوز او را زین بر پشت ننهاده باشند و مطلق اسب را گویند اعم از آنکه کره باشد یا غیر کره . (برهان ). کره اسب شیرخواره و نازین کرده ، و بمعنی اسب مطلق نیز آمده . (شرفنامه ). کره اسب زین ناکرده ، و در نسخه ٔ میرزا کره اسب شیرخوار و اسب مطلق . (رشیدی ). کره اسب زین ناکرده و شیرخوار و اسب بزرگ . (آنندراج ). اسب تازی بود که زین نکرده باشند بسبب کرگی . (اوبهی ). اسب زین ناکرده بود بسبب آنکه هنوز کره باشد. (صحاح الفرس ) :
بشوی نرم هم بصبر و درم
چون بزین و لگام تند ستاغ .

شهید بلخی .


من باتو رام باشم همواره
تو چون ستاغ کره جهی از من .

خفاف .


هزار دگر کرگان ستاغ
بهر یک بر از نام ضحاک داغ .

اسدی .


خجسته شاهسواری که ثابتات و هلال
ز روی مرتبه اش گشته نعل و میخ ستاغ .

منصور شیرازی (ازآنندراج ).


|| (ص ) اسب نازاینده و آدم نازاینده که به فارسی سترون و بعربی عقیمه گویند. (برهان ). عقیم و نازاینده . (آنندراج ). نازاینده . (صحاح الفرس ) :
آن قوم را که دارند از کینْش سرستیغ
مردان بوند عنین پاک و زنان ستاغ .

قطران .


|| (اِ) سقط جنین و افتادن بچه ٔ نارسیده از شکم . (ناظم الاطباء). || (ص ) شتران شیر دهنده و شتران بسیارشیر.(برهان ). شتر بسیارشیر. (رشیدی ). || (اِ)سرون هم آمده که شاخ گاو و گوسفند باشد. || سرین و کفل . (برهان ). || درخت گز. (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله