ستایش کنان
لغتنامه دهخدا
ستایش کنان . [ س ِ ی ِ ک ُ ] (ق مرکب ) در حال ستایش :
چو از خواب گودرز بیدار شد
ستایش کنان پیش دادار شد.
چو بر آستان ملک سر نهاد
ستایش کنان دست بر سر نهاد.
رجوع به ستایش کردن شود.
چو از خواب گودرز بیدار شد
ستایش کنان پیش دادار شد.
فردوسی .
چو بر آستان ملک سر نهاد
ستایش کنان دست بر سر نهاد.
سعدی .
رجوع به ستایش کردن شود.