ترجمه مقاله

ستایش

لغت‌نامه دهخدا

ستایش . [ س ِ ی ِ ] (اِمص ) اسم مصدر از ستاییدن و ستودن . پهلوی «ستایشن ». (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). دعا و ثنا و شکر نعمت و مدح و نیکویی گفتن و ستودن و آفرین . (برهان ) (غیاث ) (آنندراج ). حمد. (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ). مدیح . مدحة. ثناء. (منتهی الارب ) (دهار). مقابل نکوهش :
ستایش خوش آیدش بر هر هنر
نکوهش نبایدش خود زیچ در.

بوشکور.


بدو گفت رودابه کای شاه زن
سزای ستایش بهر انجمن .

فردوسی .


نخست آنکه کردی ستایش مرا
بنامه نمودی نیایش مرا.

فردوسی .


همه جهان پدرش را ستوده اند و پدر
چو من ستایش او را همی کند تکرار.

فرخی .


مقرر گردد که هر کس که خرد وی قوی تر، زبانها در ستایش او گشاده تر. (تاریخ بیهقی ). در ستایش وی سخن دراز داشتم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 262).
بمیدان دانش بر اسب هنر
نشین و ببند از ستایش کمر.

اسدی .


موبد موبدان پیش ملک آمدی ... و ستایش نمودی و نیایش کردی . (نوروزنامه ). سپاس و ستایش مر خدای را عز و جل که جلال و آثار قدرت او بر چهره ٔ روز روشن تابانست . (کلیله و دمنه ).
خاقانی از ستایش کعبه چه نقص دید
کز زلف و خال گوید و کعبه برابرش .

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 219).


ستایشت بحقیقت ستایش خویش است
که آفتاب ستا چشم خویش را بستود.

مولوی .


احمق را ستایش خوش آید چون لاشه ای که در کعبش دمند فربه نماید. (گلستان ).
ترجمه مقاله