ترجمه مقاله

ستو

لغت‌نامه دهخدا

ستو. [ س ِ ] (اِ) طنبوره را گویند که سه تار داشته باشد. (برهان ) :
سیلی خوریم چون دف در عشق فخر جویان
زخمه به چنگ آور میزن ستوی ما را.

مولوی (از انجمن آرا).


رجوع به ستا و ستار و ستاره شود. || زر قلب روکش ، یعنی درون آن مس یا آهن و بیرون آن نقره یا طلا باشد، و معرب آن ستوق باشد. (برهان ) (انجمن آرا). مهری است که ظاهر آن زر و نقره باشد و میانه اش مس ، تعریبش ستوقه است . (شرفنامه ).
ترجمه مقاله