ترجمه مقاله

ستودان

لغت‌نامه دهخدا

ستودان . [ س ُ / س َ ] (اِ) عمارتی را گویند که بر سر قبر آتش پرستان سازند. (برهان ) (جهانگیری ). همان دخمه ٔ آتش پرستان است که بصورت چاهی بوده و استخوان مرده در آن جای میدادند. || گورستان و دخمه یعنی جایی که مرده را در آنجا گذارند. (برهان ). گورخانه ٔ گبران که مردگان آنجا نهند و آن را دخمه نیز گویند. (شرفنامه ٔ منیری ). گورخانه و مقبره ٔ گبران و آن خانه ای باشد که آتش پرستان مردگان در آن خانه نهند. (غیاث ). گورستان گبران و مغان . فقیر مؤلف گوید ستودان مخفف استودان است و آن دخمه و گورستان مغان است که مردگان خود را در آنجا گذارند تا استخوان ایشان در آنجا جمع شود و سابقاً در لغت بیلسته مرقوم شده که استه مخفف استخوان است بنابراین استودان و ستودان مخفف استخوان دان خواهد بود و آنچه در میان خرما و انگور و آلو و امثال آنهاست به مناسبت و مشابهت استخوان ، استه گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ) :
مرده نشود زنده مرده بستودان شد
آئین جهان چونین تا گردون گردان شد.

رودکی .


ستودان نیابیم گور و کفن
یکی زآن همه نامدار انجمن .

فردوسی .


ز بهر ستودانْش کاخی بلند
بکردند بالای او ده کمند.

فردوسی .


مرا نشست بدست ملوک و میرانست
ترا نشست به ویرانی و ستودان بر.

عنصری .


بمشک و گلابش بشستند پاک
سپردندش اندرستودان بخاک .

اسدی .


کیقباد بدارالملک پارس بمرد و آنجا ستودان کردند. (مجمل التواریخ ). هوشنگ ... بزمین پارس بمرد و آنجا ستودان ساختند. (مجمل التواریخ ). زآب به اصطخر بمرد و ستودان بکوه پایه ساختند. (مجمل التواریخ ).
چو دیوان به مطموره های سلیمان
چو رهبان بکنج ستودان قیصر.

عمعق بخارایی .


ستودانی از چرخ تابنده دید
کزو بوی کافور تر میدمید.

نظامی .


نبشته بر او کای خداوند زور
که رانی سوی این ستودان ستور.

نظامی .


در این دخمه خفته ست شدّاد و عاد
کزو رنگ و رونق گرفت این سواد.

نظامی .


بلی هرکس از بهر ایوان خویش
ستونی کند بر ستودان خویش .

نظامی .


رجوع به استودان شود.
ترجمه مقاله