ترجمه مقاله

ستورگاه

لغت‌نامه دهخدا

ستورگاه . [ س ُ ] (اِ مرکب ) آخور. اصطبل . ستورخانه . آغیل . (زمخشری ) : کسهاء یعقوب اندر کوشک نگذاشتند از بام ستورگاه لیث را بر سر کلوخی زدند سرش بشکست . (تاریخ سیستان ). و گفت [ ابوالفتح بستی ]: من قریب بیست روز است تا در ستورگاه آب میکشم . (تاریخ بیهقی ). لختی فرو رفتند ناگاه میخی آهنین پیدا آمد سطبر چنانکه ستورگاه را باشد. (تاریخ بیهقی ). و این گل تا به خانه و کاشانه چنان نباشد که گل ستورگاه . (معارف بهاء ولد).
ترجمه مقاله