سحی
لغتنامه دهخدا
سحی . [ س َ حا ] (ع اِ) سحاء. سحاءة :
خدای ما سوی ما نامه ای نبشت شگفت
نبشته هاش موالید و آسمانْش سحی .
سایه ٔ عدل او کشیده طناب
نامه ٔ فتح او گشاده سحی .
رجوع به سحاء و سحاءة شود.
خدای ما سوی ما نامه ای نبشت شگفت
نبشته هاش موالید و آسمانْش سحی .
ناصرخسرو (دیوان چ کتابخانه ٔ طهران ص 454).
سایه ٔ عدل او کشیده طناب
نامه ٔ فتح او گشاده سحی .
ابوالفرج رونی .
رجوع به سحاء و سحاءة شود.