ترجمه مقاله

سخن سرا

لغت‌نامه دهخدا

سخن سرا. [ س ُ خ َ س َ / س ُ ] (نف مرکب ) سراینده ٔ سخن . سخنگو. ناطق . سخنور :
ماهی به رو ولیکن ماه سخن نیوشی
سروی به قد ولیکن سرو سخن سرایی .

فرخی .


بر اولیایی و ایام آفرین گویند
سخن سرایان از وقت صبح تا گه شام .

سوزنی .


بسی نماند که بی روح در زمین ختن
سخن سرای شود چون درخت در وقواق .

خاقانی .


این مرد را طوطیی بود سخن سرای و حاذق . (سندبادنامه ص 86). || نغمه سرا. آوازه خوان :
هزاردستان بر گل سخن سرای چو سعدی
دعای صاحب عادل علاء دولت و دین را.

سعدی .


خوش چمنی است عارضت خاصه که در بهار حسن
حافظ خوش کلام شد مرغ سخن سرای تو.

حافظ.


|| داستان گو. قصه پرداز :
فرزانه سخن سرای بغداد
از سر سخن چنین خبر داد.

نظامی .


انگشت کش سخن سرایان
این قصه چنین برد بپایان .

نظامی .


ترجمه مقاله