سخون
لغتنامه دهخدا
سخون . [ س ُ ] (اِ) بمعنی سخن که کلام باشد. (برهان ) (آنندراج ) (غیاث ) :
بودنی بود می بیار اکنون
رطل پر کن مگوی بیش سخون .
ترسم کآن وهم تیزخیزت روزی
وهم همه هندوان بسوزد بِسْخون .
بودنی بود می بیار اکنون
رطل پر کن مگوی بیش سخون .
رودکی .
ترسم کآن وهم تیزخیزت روزی
وهم همه هندوان بسوزد بِسْخون .
دقیقی .