سرآسیمه شدن
لغتنامه دهخدا
سرآسیمه شدن . [ س َ م َ / م ِش ُ دَ ] (مص مرکب ) مضطرب و پریشان شدن :
کسی کو ز فرمان یزدان بتافت
سرآسیمه شد خویشتن را نیافت .
خروش آمد و بانگ زخم تبر
سرآسیمه شد گیو پرخاشخر.
رجوع به سراسیمه شود.
کسی کو ز فرمان یزدان بتافت
سرآسیمه شد خویشتن را نیافت .
فردوسی .
خروش آمد و بانگ زخم تبر
سرآسیمه شد گیو پرخاشخر.
فردوسی .
رجوع به سراسیمه شود.