ترجمه مقاله

سرآمد

لغت‌نامه دهخدا

سرآمد. [ س َ م َ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) بهتر و ممتاز و سردار. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). زبده . قدوه :
منم سرآمد دوران که طبع من داند
چهار جوی جنان از پی جهان کندن .

خاقانی .


شنیدم کز این دور آموزگار
سرآمد تویی بر همه روزگار.

نظامی .


احمد که سرآمد عرب بود
هم خسته ٔ خار بولهب بود.

نظامی .


خامان ره نرفته چه دانند ذوق عشق
دریادلی بجوی دلیری سرآمدی .

حافظ.


ترجمه مقاله