سرابون
لغتنامه دهخدا
سرابون . [ س َ ] (ص مرکب ) سَرابُن . سر و ته یکی . آنکه همه ٔ تن او به یک قطر باشد و قسمتی باریکتر و قسمتی کلفت تر نباشد. (یادداشت مؤلف ) :
زین سرابونی یک اندامی درشتی پردلی
مغکلامی مغروئی دیرآب و دورافشاره ای .
زین سرابونی یک اندامی درشتی پردلی
مغکلامی مغروئی دیرآب و دورافشاره ای .
سوزنی .