ترجمه مقاله

سرانجام

لغت‌نامه دهخدا

سرانجام . [ س َ اَ ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) عاقبت و آخرکار و سامان کار. (برهان ). عاقبت و پایان کار و اینکه گویند کار سرانجام نمودند یعنی به آخر رسانیدند. (غیاث ). خاتمه . (مهذب الاسماء). عاقبت کار. چون سامان و سبب هر چیز موجب آخر رسیدن و تمام شدن آن چیز است لهذا مجازاً بمعنی سامان هم آمده . (غیاث ) (آنندراج )(شرفنامه ٔ منیری ) (جهانگیری ). آخرالامر :
گَواژه که هستش سرانجام جنگ
یکی خوی زشت است از او دار ننگ .

ابوشکور.


سرانجام آغازاین نامه کرد
جوان بود چون سی وسه ساله مرد.

ابوشکور.


سرانجام بختش کند خاکسار
برهنه شود آن سر تاجدار.

دقیقی .


زمین گر گشاده کند راز خویش
نماید سرانجام و آغاز خویش .

فردوسی .


ندانم سرانجام و فرجام چیست
بدین رفتن اکنون بباید گریست .

فردوسی .


نخواهد شهنشاه جز نام نیک
بهر کارها در سرانجام نیک .

فردوسی .


مکش مر مرا کت سرانجام کار
بپیچاند از خون من کردگار.

فردوسی .


سرانجام در بند زندان بمرد
کلاه مهی قیصری را سپرد.

فردوسی .


سرانجام کیخسروآید پدید
پدید آورد بندها را کلید.

فردوسی .


چو برگیری از کوه و ننهی بجای
سرانجام کوه اندرآید ز پای .

عنصری .


بسا کارا کز آغازش بود خوش
سرانجامش بود سوزنده آتش .

(ویس و رامین ).


... بتواند دانست که نیکوکاری چیست و سرانجام هر دو چون است . (تاریخ بیهقی ).
سرانجام هم بخت شه بود چیر
درآمد سر سخت بدخواه زیر.

اسدی .


سرانجام سنگی گران از برش
فروهشت کافشاند خون از سرش .

اسدی .


از طاعت تمام شود ای پسر ترا
این جان ناتمام سرانجام کار تام .

ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 261).


به خواب اندرون است میخواره لیکن
سرانجام آگه کند روزگارش .

ناصرخسرو.


ز نوکیسه مکن هرگز درم وام
که رسوایی و جنگ آرد سرانجام .

ناصرخسرو.


خداوندا مرا معزول کردی
سرانجام همه عُمّال عزل است
به توقیع تو ایمن بودم از عزل
ندانستم که توقیع تو هزل است .

؟ (از ترجمان البلاغه ٔ رادویانی ).


که بود آنکس که پیل آورد وقتی بر در کعبه
که مرغش سنگ باران کرد و دوزخ شد سرانجامش .

خاقانی .


به نادانی خری بردم بر این بام
به دانایی فرودآرم سرانجام .

نظامی .


عاقبتی نیک سرانجام یافت
هرکه در عدل زد این نام یافت .

نظامی .


درمان اسیر عشق صبر است
تا خود به کجا رسد سرانجام .

سعدی .


گدای نیک سرانجام به از پادشاه بدفرجام . (سعدی ).
خوشتر از فکر می و جام چه خواهد بودن
تا ببینیم سرانجام چه خواهد بودن .

حافظ.


روز اول رفت دینم در سرزلفین تو
تا چه خواهد شد در این سودا سرانجامم هنوز.

حافظ.


|| (اِ مرکب ) اسب و سامان . (غیاث ) : و لشکر خصم از چهل هزار متجاوز است که همه با سرانجام میباشند. (تاریخ گلستانه ). و در ورودبه آنجا سرانجام احمدشاهی بود به حیطه ٔ ضبط درآورد.(تاریخ گلستانه ).
- سرانجام دادن کاری ؛ از عهده برآمدن و درآمدن و پیش رفتن کار. پیش بردن کار. (از مجموعه ٔ مترادفات چ هند ص 213).
ترجمه مقاله