ترجمه مقاله

سرانداز

لغت‌نامه دهخدا

سرانداز. [ س َ اَ ] (اِ مرکب ) مقنعه و روپاکی باشد که زنان بر سر اندازند. (برهان ) (جهانگیری ). مندیلی که بر بالای سر اندازند. (رشیدی ) (انجمن آرا). معجر و مقنعه . (غیاث ). نصیف . خِمار. (ملخص اللغات ) :
وز نعمش بر سر گردون نگر
مقنعه ٔ سیم و سرانداز زر.

خواجوی کرمانی (از رشیدی ).


و سماعخانه ٔ دستار چنان گرم شد که مقنعه سرانداز و پیچیک رقاص گشته . (دیوان نظام قاری ص 155).
ای مقنعه و شدّه مرا صبحی و شامی
موبند و سرانداز چو نوری و ظلامی .

نظام قاری (دیوان ص 112).


|| ستونی را گفته اند که پیش ایوان عمارت اندازند که سر چوبهای دیگر بر بالای آن باشد. || قالی و پلاس کوچکی که بر سر جفت قالی و پلاس بزرگ بر عرض خانه اندازند. || نام اصولی از جمله ٔ هفده بحر اصول موسیقی و آن را صوفیانه خوانند. (برهان ). نام یکی از اصول مقامات موسیقی است . (رشیدی ) (انجمن آرای ناصری ).
ترجمه مقاله