سرایت کردن
لغتنامه دهخدا
سرایت کردن . [ س ِ ی َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اثر کردن . راه یافتن :
بسوزم که یار پسندیده اوست
که در وی سرایت کند سوز دوست .
فراقنامه ٔ سعدی به هیچ گوش نیامد
که دردی از سخنانش در او نکرد سرایت .
سعدی نهفته چند بماند حدیث عشق
این ریش اندرون بکند هم سرایتی .
بسوزم که یار پسندیده اوست
که در وی سرایت کند سوز دوست .
سعدی .
فراقنامه ٔ سعدی به هیچ گوش نیامد
که دردی از سخنانش در او نکرد سرایت .
سعدی .
سعدی نهفته چند بماند حدیث عشق
این ریش اندرون بکند هم سرایتی .
سعدی .