ترجمه مقاله

سراینده

لغت‌نامه دهخدا

سراینده . [ س َ ی َ دَ / دِ ] (نف ،اِ) نغمه کننده . (غیاث ). خواننده . مغنی :
سراینده باش و فزاینده باش
شب و روز با رامش و خنده باش .

فردوسی .


یکی گنج ویژه به درویش داد
سراینده را جامه ٔ خویش داد.

فردوسی .


چو در سبز کله خوش آواز راوی
سراینده بلبل ز شاخ صنوبر.

ناصرخسرو.


من که سراینده ٔ این نوگلم
باغ تو را نغمه سرا بلبلم .

نظامی .


|| راوی . (شرفنامه ). || مبلغ. رسول . پیغامگزار :
نگه کن که در نامه ٔ آفرین
چه گوید سراینده ٔ پاک دین .

ابوشکور بلخی .


کنون ای سراینده فرتوت مرد
سوی راه اشکانیان بازگرد.

فردوسی .


سخن چون برابر شود با خِرد
روان سراینده رامش برد.

فردوسی .


به گفتار دهقان کنون بازگرد
بگو تا چه گوید سراینده مرد.

فردوسی .


|| خبردهنده . سخن گوینده :
چو بشنید سیندخت از او گشت باز
بر دختر آمد سراینده راز.

فردوسی .


کنون آن سراینده خاموش گشت
مرا نیز گفتن فراموش گشت .

نظامی .


سراینده چنین افکند بنیاد
که چون در عشق شیرین مرد فرهاد.

نظامی .


سراینده استاد را روز درس
ز تعلیم او در دل افتاد ترس .

نظامی .


سراینده خود می نگردد خموش
ولیکن نه هر وقت باز است گوش .

سعدی .


|| مداح . سپاسگر. ثناگو :
به پوزش بگفتند ما بنده ایم
هم از مهربانی سراینده ایم .

فردوسی .


همی گفت هر کس که ما بنده ایم
سخن بشنویم و سراینده ایم .

فرخی .


ترجمه مقاله