سرای
لغتنامه دهخدا
سرای . [ س َ ] (نف مرخم ) سَرا. سخن گوی و حرف زن که شاعر و قصه خوان باشد لیکن در این دو جا بدون ترکیب گفته نمیشود، همچو مدحت سرای و سخن سرای . (برهان ) :
هزاردستان بر گل سخن سرای چو سعدی
دعای صاحب عادل علاء دولت و دین را.
- بربطسرای :
چون در آواز آمد آن بربطسرای
کدخدا را گفتم از بهر خدای .
- چابک سرای :
بیار ای سخنگوی چابک سرای
بساط سخن را یکایک بجای .
- دستانسرای :
شد از پاسخ مرد دستانسرای
فرومانده سرگشته لختی بجای .
ترکیب های دیگر:
- آفرین سرای . افسانه سرای . ترانه سرای . چامه سرای . چکامه سرای . داستانسرای . سخن سرای . سرودسرای . غزل سرای . قصیده سرای . مدحت سرای . مدیحه سرای . نغمه سرای . یاوه سرای .
|| (اِمص ) خوانندگی و سراییدن . (برهان ) (اوبهی ).
هزاردستان بر گل سخن سرای چو سعدی
دعای صاحب عادل علاء دولت و دین را.
سعدی .
- بربطسرای :
چون در آواز آمد آن بربطسرای
کدخدا را گفتم از بهر خدای .
سعدی .
- چابک سرای :
بیار ای سخنگوی چابک سرای
بساط سخن را یکایک بجای .
نظامی .
- دستانسرای :
شد از پاسخ مرد دستانسرای
فرومانده سرگشته لختی بجای .
نظامی .
ترکیب های دیگر:
- آفرین سرای . افسانه سرای . ترانه سرای . چامه سرای . چکامه سرای . داستانسرای . سخن سرای . سرودسرای . غزل سرای . قصیده سرای . مدحت سرای . مدیحه سرای . نغمه سرای . یاوه سرای .
|| (اِمص ) خوانندگی و سراییدن . (برهان ) (اوبهی ).