ترجمه مقاله

سرب

لغت‌نامه دهخدا

سرب . [ س ِ ] (ع اِ) گله ٔ آهوان . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (دهار) (منتهی الارب ). || جماعت زنان و جز آن . || گروه سنگخوار. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). گروه ازپرندگان و از این معنی است گفته ٔ شاعر :
اء سرب َالقطا هل من یعیر جناحَه ُ
لعلی الی من قد هویت اطیر.

(از محیط المحیط).


و قطا، مرغی سنگخوار بود. مؤلف منتهی الارب و به پیروی از او مؤلفان آنندراج و ناظم الاطباءعام را بر خاص اطلاق کرده اند. || پاره ای از خرمابنان . || راه . || حال و شأن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || دل . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). و از این معنی است : هو واسعالسرب ؛ ای رخی البال ؛ یعنی آسوده خاطر است .(منتهی الارب ). || نفس . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و منه : هو آمن فی سربه ؛ ای نفسه . (آنندراج ). || سینه . ج ، اسراب . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (بحر الجواهر).
ترجمه مقاله