سرتاپا
لغتنامه دهخدا
سرتاپا. [ س َ ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) از سر تا پا. (آنندراج ). از کله ٔ سر تا نوک پا :
تا نیاساید ز دوران آسمان چنبری
قد اعدای تو سرتاپای چون چنبر سزد.
ز سرتاپای این دیرینه گلشن
کنم گر گوش داری بر تو روشن .
نگویم قامتت زیباست یا چشم
همه لطفی و سرتاپا جمالی .
تا نیاساید ز دوران آسمان چنبری
قد اعدای تو سرتاپای چون چنبر سزد.
سوزنی .
ز سرتاپای این دیرینه گلشن
کنم گر گوش داری بر تو روشن .
نظامی .
نگویم قامتت زیباست یا چشم
همه لطفی و سرتاپا جمالی .
سعدی .