ترجمه مقاله

سرخانه

لغت‌نامه دهخدا

سرخانه . [ س َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) به اصطلاح موسیقیان بمعنی آواز بلند. (غیاث ) (آنندراج ). چنانچه میان خانه آواز متوسط. (آنندراج ) :
ای کار دلم از تو ز قانون شده بیرون
سرخانه ای از چنگ و ربابی گله بشنو.

مؤمن استرابادی (از آنندراج ).


نوایی که در پرده ٔ غیب بود
ز سرخانه ٔ نقش سیمک نمود.

ملا طغرا (از آنندراج ).


|| منتهای چیزی . (غیاث ). کنایه از پایه ٔ کمال هر چیزی چنانکه کسی پرزور باشد گویند در سرخانه ٔ زور است و حد معین . (آنندراج ) :
میکشی خمیازه دایم از پی تحصیل مال
میرسانی چون کمان سرخانه از تیرآوری .

شفیع اثر (از آنندراج ).


تن سنگین دلان را خانه ٔ زنبور میسازد
کمان ابروی خوبان عجب سرخانه ای دارد.

صائب .


|| پایه و رتبه . (غیاث ).
ترجمه مقاله