ترجمه مقاله

سرداری

لغت‌نامه دهخدا

سرداری . [ س َ ] (حامص مرکب ) سردار بودن . منصب سردار. مقام سردار : به ریاست و سرداری او رضا دادند و بر کفایت و ایالت او عهد بستند و بیعت کردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). حاکم شهر ترشروی پیشوایی را نشاید و به سروری و سرداری نپاید. (سعدی ).
نه هر زنی به دو گز مقنعه است کدبانو
نه هر سری به کلاهی سزای سرداری است .

کلیجه .


ترا رسد به جهان سروری و سرداری .

؟ (از امثال و حکم ).


|| (اِ مرکب ) نوعی لباس قدیمی در ایران .
ترجمه مقاله