ترجمه مقاله

سردست

لغت‌نامه دهخدا

سردست . [ س َ رِ دَ ] (ص مرکب ) حقیر. || کم عیار. (غیاث ) (آنندراج ).
- متاع سردست و سردستی ؛ کالای فرومایه . مأخوذ از کالا که کهنه فروشان بر دوش گذارند و بدست فروشند. (آنندراج ) :
زلفی که منم تشنه لب موج شکستش
صد نافه ٔ چین است متاع سردستش .

مفید بلخی .


ترجمه مقاله