ترجمه مقاله

سردست

لغت‌نامه دهخدا

سردست . [ س َ رِ دَ / س َ دَ ] (ق مرکب ) فی الفور و چالاکی . || (اِ مرکب ) نام چوب دست قلندران . (غیاث ) (از آنندراج ). || آنچه بالای دو پاچه ٔگوسفند و بز و مانند آن است . (یادداشت مؤلف ). || قسمتی از دهانه ٔ آستین که بر روی آستین برمیگشت در قبا و جبه و نیم تنه و غیره . (یادداشت مؤلف ). قسمت سفلای آستین که محاذی مچ دست است :
سردست یارم مخمل کاشی .

(شعر عامیانه ) (از یادداشت مؤلف ).


|| بند دست و مچ دست . (ناظم الاطباء) :
سردست بگرفت و پیشش کشید
از آن جایگه پیش خویشش کشید.

فردوسی .


به بازوان توانا و قوت سردست
خطاست پنجه ٔ مسکین ناتوان بشکست .

سعدی (گلستان ).


ترجمه مقاله