سردمهر
لغتنامه دهخدا
سردمهر. [ س َ م ِ ] (ص مرکب ) بی محبت . بی رحم . (آنندراج ) (غیاث ) :
نمودند کآن رومی خوبچهر
چه بد دید از آن زنگی سردمهر.
مظفر گشت خصم سردمهرش
علم بشکست ز آسیب سپهرش .
ننالم چرا از سلوک سپهر
که گرمی ندیدم از این سردمهر.
نمودند کآن رومی خوبچهر
چه بد دید از آن زنگی سردمهر.
نظامی .
مظفر گشت خصم سردمهرش
علم بشکست ز آسیب سپهرش .
میرخسرو (از آنندراج ).
ننالم چرا از سلوک سپهر
که گرمی ندیدم از این سردمهر.
ملاطغرا (از آنندراج ).