سرم
لغتنامه دهخدا
سرم . [ س ِ رَ ] (ترکی ، اِ) لفظ ترکی است بمعنی دوال خراشیده . (غیاث اللغات ). دوالی که روی آن را خراشیده باشند تا نرم شود و به همین مناسبت کسی را که از بسیاری کار دستها پینه بسته باشد سرم دست گویند. (آنندراج ) :
از بهر پای باز تو صیاد لامکان
از پشت شیر لجه ٔ خضرا کشد سرم .
رجوع به سیرم شود.
از بهر پای باز تو صیاد لامکان
از پشت شیر لجه ٔ خضرا کشد سرم .
؟ (از رشیدی ).
رجوع به سیرم شود.