ترجمه مقاله

سرنج

لغت‌نامه دهخدا

سرنج . [ س ِ رِ ] (اِ) سنج و آن دو پاره ٔ روی تنک باشد مانند طبق بی کناره و بر پشت آن قبه ای سازند و بندی بر آن تعبیه کنند و بر دست گرفته بر یکدیگر زنند تا بصدا درآید و بیشتر با نقاره و دهل و امثال آن نوازند. (برهان ) (جهانگیری ). و طبق روئین که بر یکدیگر زنند سنج است نه سرنج چنانکه صاحب فرهنگ گفته است . (رشیدی ). || قلعی و سرب سوخته و آن رنگی است که نقاشان و مصوران بکار برند و آن در غایت حمرت میباشد، چه باطن سرب سرخ است و به چند آتش حمرت آن ظاهر میشود. و استنزال او در رجعت به زیت و نطرون است نزد اهل عمل . (برهان ). سفیدآب سوخته بوده و آن را به هندی سنیدر نامند. (جهانگیری ). چیزی است مصنوع که از قلع سوخته و سفیدار سوخته بهم رسدشبیه به شنجرف و از آن کمرنگ تر و گاهی دیوار را اندرون بدان بپیرایند و نگار کنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) . همان اسرنج مرقوم یعنی سفیدآب و در قاموس بر وزن سمند آورده . (رشیدی ).
ترجمه مقاله