ترجمه مقاله

سروبالا

لغت‌نامه دهخدا

سروبالا. [ س َرْوْ ] (ص مرکب ) نام محبوب . (آنندراج ). که بالای او در راستی و اعتدال همچون سرو است . سروقد. بلندقد. رشیق . نیکواندام :
سبکسار مردم نه والا بود
اگرچه گوی سروبالا بود.

فردوسی .


اگرچه گوی سروبالا بود
جوانی کند پیر کانا بود.

فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 2 ص 491).


خوشا منزلا خرما جایگاها
که آنجاست آن سروبالا رفیقا.

منوچهری .


اگر تو سروبالایی ترا من دوست میدارم
که چون تو سروبالایی نمی بینم نمی بینم .

خاقانی .


از این سروبالایی کش خرامی زیبارویی . (سندبادنامه ص 212).
بپرسید از بتان سروبالا
که ای ماه بتان خورشید والا.

نظامی .


من بر آن بودم که ندهم دل به کس
سروبالا دلستانی میکند.

سعدی .


سروبالایی به صحرا میرود
رفتنش بین تا چه زیبا میرود.

سعدی .


قرین یار زیبا را چه پروای چمن باشد
هزاران سرو بستانی فدای سروبالایی .

سعدی .


سروبالای من آنگه که درآید به سماع
چه محل جامه ٔ جان را که قبا نتوان کرد.

حافظ.


سروبالایی هوای کاج کرد
دین و دل از عاشقان تاراج کرد.

بقال قهوه رخی (از یادداشت مؤلف ).


ترجمه مقاله