ترجمه مقاله

سرود

لغت‌نامه دهخدا

سرود. [ س ُ ] (اِ) پهلوی «سرت » ، «سروت » (رجوع کنید به سرودن )، بلوچی «سروده » (موسیقی )، افغانی «سرود» (تصنیف ، آهنگ )، اوستا «سراوته » (استماع ) (رجوع کنید به هوبشمان ص 735). (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). سخن . (برهان ). سخن سرودن و سرائیدن . (آنندراج ) :
مردمان را خرد و رای بدان داد خدای
تا بدانند بد از نیک و سرود از قرآن .

فرخی .


چو دخلت نیست خرج آهسته تر کن
که میگویند ملاحان سرودی .

سعدی .


|| خوانندگی و گویندگی مرغان و آدمیان . (برهان ). نغمه . (غیاث ) (جهانگیری ). غناء. (السامی ) (دهار) (از نصاب الصبیان ). گویندگی و خوانندگی . (رشیدی ). نغمه و آواز. (انجمن آرا) (آنندراج ) :
رودکی چنگ برگرفت و نواخت
باده انداز کو سرود انداخت .

رودکی .


هیچ راحت می نبینم در سرود و رود تو
جز که از فریاد و زخمه ت خلق را کاتوره خاست .

رودکی .


سرکس بر پشت رود باربدی زد سرود
وز می سوری درود سوی بنفشه رسید.

کسایی .


همی خورد هر کس به آواز رود
همی گفت هر کس بشادی سرود.

فردوسی .


سرودی به آواز خوش برکشید
که اکنونش خوانی تو دادآفرید.

فردوسی .


من و معشوق و می و رود و سرکوی سرود
به سرکوی سرود است مرا گم شده فر.

فرخی .


چنین گویند که آن هوش گرشاسب است حجت آرند به سرود کرکوی بدین سخن . (تاریخ سیستان ).
از سخن چیز نیاید بجز آواز ستور
مردم است آنکه بدانست سرود از تکبیر.

ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 196).


گشتند ستوروار تا کی
با رود و می و سرود و ساغر.

ناصرخسرو.


گر سرودی بر مراد خویش گوید کودکی
جز که خواری چیز ناید ز اوستادش جز جفا.

ناصرخسرو.


طنبوری هشت رود ساخته اندهمی زدند و سرود همی گفتند و نشاط همی کردند. (مجمل التواریخ ).
حنجره در سرود نیک آید
جامه ٔ غم کبود نیک آید.

سنایی .


خروش و جوش تو از بهر بود و نابود است
که از سرودگروهی است شورش و غوغا.

خاقانی .


سرود پهلوی در ناله ٔ چنگ
فکنده سوز آتش در دل سنگ .

نظامی .


نوای نظم او خوشتر ز رود است
سراسر قولهای او سرود است .

نظامی .


ز دوستان آواز رود و بانگ سرود
بر آسمان شده وز دشمنان نفیر انین .

سعدی .


ساقی بصوت این غزلم کاسه میگرفت
میگفتم این سرود و می ناب میزدم .

حافظ.


در آسمان نه عجب گر بگفته ٔ حافظ
سرود زهره برقص آورد مسیحا را.

حافظ.


|| رقص و سماع . (برهان ). سماع . (صحاح الفرس ) (غیاث ) (السامی ).
- امثال :
سرود به مستان یاد دادن ؛ مثلی است مشهور، در مقامی گویند که شخصی کاری را که بدان اشتغال میداشت از چندروز فراموش کرده باشد و به تقریبی کسی به او یاد دهد و این دادن سبب ترغیب و تحریک او گردد بر آن امر. (آنندراج ) :
بذوق ناله ای امروز میتوان جان داد
که عندلیب سرودی به یاد مستان داد.

میرزا مفاخرحسین ثاقب (از آنندراج ).


ترجمه مقاله