ترجمه مقاله

سرور

لغت‌نامه دهخدا

سرور. [ س َرْ وَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) مهتر و رئیس و بزرگ و خداوند. (آنندراج ). خداوند و مهتر و بزرگ و بزرگتر از همه و رئیس وپیشوا. (ناظم الاطباء). رئیس . (زمخشری ) :
کنون هفت کشور بگشتم تمام
بسی سروران را کشیدم بدام .

فردوسی .


همه سروران آفرین خواندند
ورا شهریار زمین خواندند.

فردوسی .


هرگز بی تو مباد شادی روزی
دایم چونین امیر بادی و سرور.

فرخی .


خدایگانا امید داشت بنده رهی
که از شفای تو بر سروران شود سرور.

انوری .


چون مرغ سرفکنده زنم گرچه سرورم
آغوش از آن به خاک فروتن درآورم .

خاقانی .


به مرگ سروران سربریده
زمین جیب آسمان دامن دریده .

نظامی .


در ره عشقش که سر کوی رهت
صدهزاران سرور بی سر ببین .

سعدی .


چو انعام کردی مشو خودپرست
که من سرورم دیگران زیردست .

سعدی .


و او رئیس و سرور ایشان شد. (تاریخ قم ص 220). || سید. || کارگزار. || رئیس و سالار و جنگجو. (ناظم الاطباء).
- سرور عالم ؛ پیغمبر :
سرور عالم شه دنیا و دین
سؤر مؤمن را شفا گفت ای حزین .

شیخ بهایی .


- سرور کائنات ؛ آن حضرت صلی اﷲ علیه و آله . (ناظم الاطباء). پیغمبر اسلام .
- سرورمجلس ؛ مهتر و خداوند مجلس . (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله