ترجمه مقاله

سرکرده

لغت‌نامه دهخدا

سرکرده . [ س َ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) سردار. (غیاث ). منتخب و برگزیده . (آنندراج ). رئیس . مهتر. فرمانده : خواجه های سیاه با ریش سفید و سرکرده ٔ مزبور بوده . (تذکرةالملوک چ 2 ص 18). فهیم بن ثولاء سرکرده ٔ شرطیان بوده در بصره . (منتهی الارب ).
در جهان سیم تنان بی حد و سرکرده تویی
روز در سال بسی باشد و نوروز یکی .

محسن تأثیر (از آنندراج ).


ترجمه مقاله