سرکه فشاندن
لغتنامه دهخدا
سرکه فشاندن . [ س ِ ک َ/ ک ِ ف َ / ف ِ دَ ] (مص مرکب ) طعنه زدن :
بس کن از سرکه فشاندن زآن لب میگون که من
دل بر آن میگون لب سرکه فشان خواهم فشاند.
بس کن از سرکه فشاندن زآن لب میگون که من
دل بر آن میگون لب سرکه فشان خواهم فشاند.
خاقانی .