ترجمه مقاله

سر و کار

لغت‌نامه دهخدا

سر و کار. [ س َ رُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) خواهش ، چون لفظ سر بمعنی میل و خواهش است . (غیاث ). خواهش ، چه لفظ سر بمعنی میل و خواهش است و با لفظ افتادن و بسامان شدن مستعمل است . (آنندراج ). || کار. (غیاث ). معامله و کار. (آنندراج ). کار. علاقه . ارتباط :
مجلس و مرکب و شمشیر چه داند همی آنک
سر و کارش همه با گاو و زمین است و گراز.

عماره ٔ مروزی .


خداوند ما باد پیروزگر
سر و کار او با پرندین بری .

منوچهری .


و با عاجزی چون عبداﷲ قراتکین سر و کار داشت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 270). و عادت و اخلاق ایشان پیش چشم نمی دارد که سر و کار نبوده است او را با ایشان . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 396).
بترساند مرا امروز و گوید باش تا فردا
سر و کار مرا بینی چه باشد روز بازارم .

سوزنی .


نه ترا برگ وصال و نه مرا طاقت هجر
احسن اﷲ جزاک اینت برونق سر و کار.

سیفی نیشابوری .


مغی را که با من سر و کار بود
نکوروی و هم حجره و یار بود.

سعدی .


گر بگویم که مرا باتو سر و کاری نیست
در و دیوار گواهی بدهد کاری هست .

سعدی .


مبادا هیچ با عامت سر و کار
که از فطرت شوی ناگه نگونسار.

شیخ محمود شبستری .


با هر ستاره ای سر و کار است هر شبم
از حسرت فروغ رخ همچو ماه تو.

حافظ.


|| حکم . داوری :
چو رفتی سر و کار با ایزد است
اگر نیک باشدت کار ار بد است .

فردوسی .


|| عاقبت . فرجام . پایان :
کسی جز من گر این شربت چشیدی
سر و کارش به رسوایی کشیدی .

نظامی .


ترجمه مقاله