سر و برگ
لغتنامه دهخدا
سر و برگ . [ س َ رُ ب َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) خیال . (غیاث ). دماغ . (آنندراج ). میل .هوی . خواهش :
به سعی عاشقانه طبع او چون مایل افتاده
سلیم از شوق آن دایم سر و برگ غزل دارد.
ما به شوق ناله از بلبل به گلشن میرویم
ورنه کی ما را سر و برگ تماشای گل است .
به سعی عاشقانه طبع او چون مایل افتاده
سلیم از شوق آن دایم سر و برگ غزل دارد.
محمدقلی سلیم (از آنندراج ).
ما به شوق ناله از بلبل به گلشن میرویم
ورنه کی ما را سر و برگ تماشای گل است .
ظفرخان احسن (ازآنندراج ).