ترجمه مقاله

سر پیچیدن

لغت‌نامه دهخدا

سر پیچیدن . [ س َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از سرکشی و نافرمانی کردن . (انجمن آرا) (برهان ) (آنندراج ). سرکشی کردن . (رشیدی ) :
همان کن که پرسد ز تو کردگار
نپیچی سر از شرم روز شمار.

فردوسی .


و گر سر بپیچم ز گفتار اوی
هراسان شود دل ز آزار اوی .

فردوسی .


ببستند گردان ایران کمر
جز از طوس نوذر که پیچید سر.

فردوسی .


سر از متابعت نپیچد. (گلستان سعدی ).
کمان ابروی جانان نمی پیچدسر از حافظ
ولیکن خنده می آید بدین بازوی بی زورش .

حافظ.


|| اعراض کردن . رو برگرداندن . منصرف شدن . ترک گفتن . دست کشیدن از کاری یا چیزی :
سوی شاه توران فرستم خبر
که ما را ز کینه بپیچید سر.

فردوسی .


تو خواهشگری کن به نزدیک شاه
مگر سر بپیچد ز کین سپاه .

فردوسی .


چو شد شاه باداد [ خسرو پرویز ] بیدادگر
از ایران نخست او بپیچید سر.

فردوسی .


چو در داد شاه آورد کاستی
بپیچد سرهر کس از راستی .

اسدی .


نپیچیده سر از سودای شیرین
بشوریده دل از صفرای شیرین .

نظامی .


جوانان فرخنده ٔ بختور
ز گفتار پیران نپیچند سر.

سعدی .


مخنث به از مرد شمشیرزن
که روز وغا سر بپیچد چو زن .

سعدی .


کدام دوست بتابد رخ از محبت دوست
کدام یار بپیچد سر از ارادت یار.

سعدی .


|| پیچیدن گیسو را. زینت دادن گیسو. آراستن مو.
ترجمه مقاله