سعدین
لغتنامه دهخدا
سعدین . [ س َ دَ ] (اِخ )زهره و مشتری . (غیاث ) (شرفنامه منیری ) :
تا ملک را قران سعدین است
بخت با دولت تو مقرون باد.
شاه بهرام شه آن شاه که گفتش سعدین
هر قرانی که کنم آن ز برای تو بود.
سعد ملک آن محترم صدری که سعدین فلک
پیشکارانند و او بر پیشکاران پیشگاه .
پروانه چرخ اخضرش پرواز نسرین از فرش
پرواز سعدین برسرش چندانکه پروا داشته .
تا ملک را قران سعدین است
بخت با دولت تو مقرون باد.
مسعودسعد.
شاه بهرام شه آن شاه که گفتش سعدین
هر قرانی که کنم آن ز برای تو بود.
سیدحسن غزنوی .
سعد ملک آن محترم صدری که سعدین فلک
پیشکارانند و او بر پیشکاران پیشگاه .
سوزنی .
پروانه چرخ اخضرش پرواز نسرین از فرش
پرواز سعدین برسرش چندانکه پروا داشته .
خاقانی .