ترجمه مقاله

سفج

لغت‌نامه دهخدا

سفج .[ س َ ] (اِ) خربزه ٔ خام نارس که آنرا کبال و کالک گویند. (آنندراج ) (از انجمن آرای ناصری ) :
نقل ما خوشه ٔ انگور بود ساغر سفج
بلبل و صلصل رامشگر بر دست عصیر.

بوالمثل بخاری .


ما و سر کوی ناوک و سفج و عصیر
اکنون که درآمد ای نگارین مه تیر.

بخاری .


سربسته اگر به آهنی سفج نشان
چون سفج شوی کفته شکم توده دهان .

سوزنی .


ستم را سرزنش میکرد عدلش
که خورده ست از فلان پاکیزه یک سفج .

شمس فخری .


رجوع به سفج شود.
ترجمه مقاله