سقر
لغتنامه دهخدا
سقر. [ س َ ق َ ] (ع اِ) دوزخ . (از غیاث )(دهار) (مهذب الاسماء) (از منتهی الارب ) :
این چه ترفند است ای بت که همی گوید خلق
که سقر باشد فرجام ترا مستقرا.
آن خط بیاموز تا برآیی
از چاه سقر تا بهشت مأوی .
وآنکس که بود بی هنر چو هیزم
جز در خورنار سقر نباشد.
اول جحیم . نام دوم جهنم . نام سیم سقر. (قصص الانبیاء ص 7).
رزمش افروخته تر از سقر است
بزمش آراسته تر از ارم است .
زین پس تو و ترحم روحانیان خلد
خاقانی و عذاب سقر کز تو بازماند.
چون از لعاب شیر نر دندان گاو است آبخور
تیغش بر اعدا از سقر زندان نو پرداخته .
هشت جنت گرد آرم در نظر
ورکنم خدمت من از خوف سقر.
این چه ترفند است ای بت که همی گوید خلق
که سقر باشد فرجام ترا مستقرا.
خسروانی .
آن خط بیاموز تا برآیی
از چاه سقر تا بهشت مأوی .
ناصرخسرو.
وآنکس که بود بی هنر چو هیزم
جز در خورنار سقر نباشد.
ناصرخسرو.
اول جحیم . نام دوم جهنم . نام سیم سقر. (قصص الانبیاء ص 7).
رزمش افروخته تر از سقر است
بزمش آراسته تر از ارم است .
مسعودسعد.
زین پس تو و ترحم روحانیان خلد
خاقانی و عذاب سقر کز تو بازماند.
خاقانی .
چون از لعاب شیر نر دندان گاو است آبخور
تیغش بر اعدا از سقر زندان نو پرداخته .
خاقانی .
هشت جنت گرد آرم در نظر
ورکنم خدمت من از خوف سقر.
(مثنوی ).