سل
لغتنامه دهخدا
سل . [ س ُل ل / س ِل ل ] (ع اِ) قرحه ای که در شش حادث میشود پس ذات الریه یا ذات الجنب یا بعد زکام و نزله یا بعد سرفه کهنه و آن را تب و قی لازم است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). قرحه ای که در شش حادث شود، تب دق . (ناظم الاطباء) :
دلم تنوره و عشق آتش و فراغ تو داغ
جگر معلق بریان و سل بوده کباب .
رجوع به سل شود.
دلم تنوره و عشق آتش و فراغ تو داغ
جگر معلق بریان و سل بوده کباب .
طیان .
رجوع به سل شود.