ترجمه مقاله

سمسم

لغت‌نامه دهخدا

سمسم . [ س ِ س ِ ] (ع اِ) کنجد. سمسمه یکی . ج ، سماسم . و آن لزج است و مفسد معده و دهن و مصلح آن شهد است و اگر هضم شود فربه سازد و شستن موی به آب طبیخ برگ آن دراز و نیکو گرداند و بری آنرا جلبهک نامند و فعل آن قریب فعل خریق است و گاهی مفلوج را نصف درهم تا یک درهم خورانند پس بهتر میکند و دریک درهم خطر است . (آنندراج ) (منتهی الارب ). رجوع به تحفه ٔ حکیم مؤمن ، الفاظ الادویه و اختیارات بدیعی شود. || دانه ٔ گشنیز. || ماری است . || ریگ توده . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
ترجمه مقاله