ترجمه مقاله

سمن سیما

لغت‌نامه دهخدا

سمن سیما. [ س َ م َ ] (ص مرکب ) سمن پیکر. (ناظم الاطباء). چهره او در سپیدی چون گل یاسمن است :
دمید خط ز بناگوش آن سمن سیما
غریب شامی از این صبحگاه پیدا شد.

صائب .


بناگوش تو ای ترک سمن سیمای سیمین تن
سمن را خاک زد در چشم و گل را چاک پیراهن .

احمدبن مؤید سمرقندی .


ترجمه مقاله