ترجمه مقاله

سنب

لغت‌نامه دهخدا

سنب . [ سُمْب ْ ] (اِ) سم چارپایان . (برهان ) (جهانگیری ). سم ستور. (آنندراج ). || گرد باشد که از سنب ستوربرآید. (تفسر ابوالفتوح ). || پای که به عربی رِجل خوانند. (برهان ) (جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) و (آنندراج ). پای . رِجل . (ناظم الاطباء) :
ما ببوش و عارض و طاق و طرنب
سر کجا که خود همی ننهیم سنب .

مولوی .


|| ثقبه . سوراخ . (ناظم الاطباء). || خانه ٔ زیرزمین را گویند که در کوه و صحرا جهت درویشان و خوابیدن گوسفندان کنند. (برهان ) (ناظم الاطباء). خانه ٔ زیرزمین که او را سم و سمچ نیز گویند. (فرهنگ رشیدی ). خانه ٔ زیرزمین که آنر سمنچه نیز گویند. (آنندراج ). || (نف ) سوراخ کننده . (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) :
عزم تو کشورگشای خشم تو بدخواه بند
رمح تو پولادسنب تیغ تو جوشن گذار.

فرخی (از جهانگیری ).


|| (اِ) مثقب ؛ پرماه . مته . (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله