ترجمه مقاله

سهمگین

لغت‌نامه دهخدا

سهمگین . [س َ ] (ص مرکب ) خوفناک . ترسناک . ترس آور :
یکی سهمگین کار دارم بزرگ
کز آن خیره گردد دو چشم سترک .

فردوسی .


ز زابلستان رستم آید بجنگ
زیانی بود سهمگین زین درنگ .

فردوسی .


تیر بر پیل آزماید تیغ بر شیر ژیان
اینت مردانه سواری اینت مردی سهمگین .

فرخی .


همه جا یکی سهمگین چاه بود
که ژرفیش صد شاه رش راه بود.

اسدی .


ره درازت پیش است و سهمگین که در او
طعام و آب نشاید مگر ز علم و عمل .

ناصرخسرو.


نبودی در این سهمگین مرغزار
مگر عمرو و عنتر شکار علی .

ناصرخسرو.


گر جویی از ولایت انصاف دوست جوی
ورگیری از محبت و اخلاص یار گیر
یاران ز مار گرزه بسی سهمگین ترند
فرمان من بکن بدل یار مارگیر.

؟ (از مقامات حمیدی ).


سهمگین آبی که مرغابی در او ایمن نبودی
کمترین موج آسیاسنگ از کنارش درربودی .

سعدی .


ترا سهمگین مردپنداشتند
به گرمابه در زشت بنگاشتند.

سعدی .


ترجمه مقاله