ترجمه مقاله

سواری

لغت‌نامه دهخدا

سواری . [ س َ ] (حامص ) عمل سوار شدن . بر اسب نشستن :
همی خواست منذر که بهرام گور
بدیشان نماید سواری و زور.

فردوسی .


سواری بیاموزد و رسم جنگ
به گرز و کمان و به تیر و خدنگ .

فردوسی .


زین سواری حاصلی نامد مرا
جز که دشت محنت و گرد بلا.

ناصرخسرو.


نیم چندان شگرف اندر سواری
که آرم پای با شیر شکاری .

نظامی .


|| (ص نسبی ) مقابل باری : یابوی سواری . اسب سواری . قاطر سواری .
ترجمه مقاله