ترجمه مقاله

سودا داشتن

لغت‌نامه دهخدا

سودا داشتن . [ س َ / سُو ت َ ] (مص مرکب ) اندیشه و خیال کسی یاچیزی را داشتن . خواستار و خواهان بودن :
هرکه سودای تو دارد چه غم از سود و زیانش
نگران تو چه اندیشه ز بیم دگرانش .

سعدی .


جانم از پختن سودای وصال تو بسوخت
تو من خام طمع بین که چه سودا دارم .

سعدی .


طالب وصل تو چون مفلس و اندیشه ٔ گنج
حاصل آن است که سودای محالی دارد.

سعدی .


|| ارتباط و سروکار و معامله داشتن :
نه کنون ربط به آن زلف چلیپا دارم
من به این سلسله عمری است که سودا دارم .

مخلص کاشی (از آنندراج ).


|| راست آمدن سودا. (آنندراج ).
ترجمه مقاله