ترجمه مقاله

سوسمار

لغت‌نامه دهخدا

سوسمار. (اِ مرکب ) جانوری است مانند راسو، لیکن از او سطبرتر باشد پیه و چربی او را زنان بجهت فربه شدن خورند و بر بدن مالند، و به عربی ضب گویند و نزد شافعی مذهبان گوشت او حلال است . (برهان ) (آنندراج ). جانوری است که بهندی گوه گویند. (غیاث ). وزغة. (بحر الجواهر). نوع کوچک آنرا که در خانه ها و دیوارها میزید به اسامی مارمولک ، مالوز، کرباسه ، کربسه ،کربش ، برق گویند. (یادداشت بخط مؤلف ) :
و از وی [ از مالفه ] پوست سوسمار خیزد که بر قبضه ٔ شمشیر کنند سخت بسیار. (حدود العالم ).
چنان باد درآرد بخویشتن
که می گویی خورده ست سوسمار.

لبیبی (از فرهنگ اسدی ).


گشته روی بادیه چون خانه ٔ جوشنگران
از نشان سوسمار و نقش ماران شکن .

منوچهری .


ز شیر شتر خوردن و سوسمار
عرب رابجائی رسیده ست کار
که تخت عجم را کند آرزو
تفو باد بر چرخ گردون تفو .

فردوسی .


تا ز قصد دشمنان چون مار شد سرکوفته
می نداند بازگشت خانه همچون سوسمار.

عثمان مختاری .


گرچه بسی دردمید مرده دلان را بزور
همدم عیسی شود جز بدم سوسمار.

خاقانی .


نسازیم چون مار با هیچکس
خورش های ما سوسمار است و بس .

نظامی .


خفتگان بیچاره در خاک لحد
خفته و اندر کاسه ٔ سر سوسمار.

سعدی .


ترجمه مقاله