ترجمه مقاله

سوفار

لغت‌نامه دهخدا

سوفار.(اِ) دهان تیر که چله ٔ کمان را در آن بند کنند. (آنندراج ). دهانه ٔ تیر. (شرفنامه ). دهان تیر و آن جایی باشد از تیر چله ٔ کمان را در آن بند کنند. (برهان ) : بهرام تیری بمیان دو چشمش اندرزد، چنانکه تا سوفار در سرفیل شد. (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ).
هیچ تیری نزد او بر تن خصم
که نه از پشت برون شدسوفار.

فرخی .


گر ناوکی اندازد عمداً بنشاند
پیکان پسین ناوک در پیشین سوفار.

منوچهری .


کنون تیر گلبن عقیق و زمرد
ازین کینه بر پر و سوفار دارد.

ناصرخسرو.


تیری است که در رفتن سوفارش به پیش است
هرچند که هر تیر سپس دارد سوفار.

ناصرخسرو.


تیر گردون دهان گشاده بماند
پیش تیغ زبانش چون سوفار.

خاقانی .


تا بسوفار در زمین شد غرق
پیش تیری چنان چه درع و چه درق .

نظامی .


نظر کن چو سوفار داری بشست
نه آنگه که پرتاب کردی ز دست .

سعدی .


خدنگ درد فراق اندرون سینه ٔ خلق
چنان بجست که در جان نشست سوفارش .

سعدی .


|| ظروف گلی است و آن بحذف واو نیز آمده که سفال باشد. (آنندراج ). ظروف و اوانی باشد که از گل پخته باشد، مانند: کوزه ، سبو، طغار، خم و امثال آن . (برهان ) :
زو برگرفت جامه ٔ پشمینی
زو برگزیدکاسه ٔ سوفارش .

ناصرخسرو.


|| سوراخ سوزن . (آنندراج ). هر سوراخ عموماً و سوراخ سوزن خصوصاً.(برهان ) :
من سوزنیم شعر من اندر پی آن شعر
نرزد به یکی سوزن سوفار شکسته .

سوزنی .


عیارپیشه جوانی زناگری درزی
همی کشیدش هر روز رشته در سوفار.

سوزنی .


ترجمه مقاله